کد مطلب:235169 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:336

توقفگاه نیشابور
هنوز كاروان به شهر نیشابور نرسیده بود كه از دور قله های كوه بینالود [1] نمایان گردید. كاروان دشت های را پشت سر گذاشته بود كه سیلاب های بهاری در آن خطوط و منحنی هایی را برجای گذارده بود و فزونی و شدت سیلاب ها را منعكس ساخته و به سمت جنوب شرقی در حركت بود. كاروان در آستانه ی شهر نیشابور، مخزن مردان تناور و رشید قرار گرفت. از همین شهر بود كه درفش های سیاه روانه شدند تا ظلم و ستم اموی را براندازند. اسب سواران پیك و مسافران بیابان و یا بازگشتگان از كاشمر خبر آوردند كه قافله تا ساعتی دیگر وارد شهر نیشابور خواهد گردید. مردم چشم انتظار قدوم نواده ی محمد (صلی الله علیه و آله) بودند... چشم انتظار فرزند علی (علیه السلام) كه عشق او را در سینه داشتند و نسل ها در اندیشه ی عدالت و انسانیت او بودند. خورشید از فراز قله های بینالود می درخشید و همچون قرصی سرخ رنگ به نظر می رسید. گویی از شدت اشتیاق برای استقبال از كاروان در



[ صفحه 98]



طلوع كردن عجله داشت. توده های مردم منتظر خوشامدگویی به كاروانیان بودند و در پیشاپیش آنان راویان حدیث، قلم به دست حضور داشتند. هزاران نفر چشم انتظار بودند... شهر چنین استقبال مردمی و پرشوری را به یاد نداشت و كسی نمی دانست راز سرازیر شدن این خیل عظیم مردمی در مسیر كاروان ها چه بود؟ چنین مسأله ای را نمی توان تفسیر كرد جز اینكه به حكایات نیاكان برگرد كرسی های گرم زمستانی پیرامون علی و صفین و حسین و كربلا و زید و كوفه و یحیی در سرزمین كوهساران گوش فراداد. كاروان وارد شهری می شود كه دست سرنوشت برای آن چنین رقم زده كه بر سر راه مرو، پایتخت دولت جدید قرار داشته باشد. كاروان در میدان وسط شهر رحل اقامت افكند و امام با نگاه هایی آكنده از مهر و محبت وارد خیل عظیم مردم شد. در همین حال مردم بسیاری برگرد ناقه اش حلقه زده بودند و هركس او را به منزل خویش دعوت می كرد. ناگاه قلب بزرگش متوجه مردی شد كه گشاده رویی و پاكی در چهره اش نمایان بود و او را تا منزلش در محله ی «فروی» در غرب شهر همراهی كرد. در آستانه ی خانه درختان گردو و بادام سایه افكنده بودند و در كنجی نهال هایی برای كاشتن وجود داشت. مرد حجازی نهال بادام را برداشت و غرس كرد و در كنار آن وضو گرفت و با آوایی خاشعانه زیر لب گفت: - پروردگارا! بركت خویش را در آن قرار بده.



[ صفحه 99]



پس از سفری دشوار و طولانی چیزی حیات بخش تر از آب گرم نیست. اهالی نیشابور به مردی می نگریستند كه بر روی زمین همتایی نداشت... و به حركات و سكنات و نگاه های گرمابخش همچون آفتاب بهاری او نگاه می كردند. نواده ی محمد (صلی الله علیه و آله) مجسم كننده ی سیره ی جد بزرگوارش بود... فرهنگی كه اهل نیشابور پیش از این به یاد نداشتند... تواضع، شرافت، شهامت و ادب والا. امام به سمت گرمابه ی عمومی شهر حركت كرد. [2] و مردم بر گرد او به سرچشمه ای زلال از چشمه سارهای اسلام می نگریستند. مردی كه خداوند هر گونه شر و پلیدی را از او دور داشته و او را پاك ساخته بود، وارد گرمابه ی شهر شد... در گرمابه آب های گرم، ریزان بود... و مهی پر حرارت، فضای گرمابه را دربر گرفته بود. امام نزدیك حوضی كوچك نشست و شروع به ریختن آب گرم بر خود نمود. ناگاه مردی تندخو ندا سر داد: - تو! تو را می گویم! امام دوستانه به او نگاهی انداخت. مرد تندخو فریاد زد: - روی من آب بریز. امام برخاست تا بر روی او آب بریزد. سر و موهای آن مرد تندخو زیر آب های صاف و زلال می درخشید. مردی كه امام را می شناخت فریاد زد:



[ صفحه 100]



- ای مرد! می دانی چه كار می كنی. تو فرزند رسول خدا را به بیگاری گرفته ای؟ آن مرد تندخو وحشت زده و با شرمساری به امام نگریست و گفت: - ای فرزند رسول خدا! ای كاش هنگامی كه به شما فرمان دادم سرپیچی می نمودید. نواده ی رسول خدا در حالی كه اخلاق جد بزرگوارش فرا رویش نمایان بود، لبخندی زد و فرمود: - این كار پاداش دارد و من نمی خواستم در چیزی كه بدان پاداش می یابم، از فرمان تو سرپیچی نمایم. [3] .

هنگامیكه امام گرمابه را ترك كرد، از سه یا چهار پله ای كه به پشت بام گرمابه منتهی می شد، بالا رفت. چرا كه گرمابه ها به طور معمول - برای گرم شدن فضای گرمابه - دو سم آن در زیرزمین ساخته می شد و یك سوم آن بالای زمین تا منفذهایی برای نور و روشنایی وجود داشته باشد. امام در بام گرمابه رو به سوی مكه نمود و نماز گزارد. تاریخ این توقفگاه های جاودانه را در سیره ی مردی به ثبت رسانده است كه دست سرنوشت برای او چنین رقم زده بود كه در راه خویش به سوی مرو، پایتخت دولت جدید، بیابان ها و دشت هایی را پشت سر بگذارد.



[ صفحه 101]




[1] كوه شمال نيشابور (راهنماي خراسان، دكتر علي شريعتي، ص 17).

[2] عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 135.

[3] نورالابصار، ص 138، عيون التواريخ، ج 3، ص 272.